بازیچه تقدیر

ساخت وبلاگ

همیشه میگن سکوت علامت رضاست

اما من میگم نه بعضی وقتها سکوت میکنی

 

چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی . . .

 

بعصی وقتهام سکوت می کنی

 

چون واقعا حرفی برای گفتن نداری . . .

 

گاهی مو قعها سکوت یه اعتراضه

 

گاهی موقع هام انتظاره.

 

اما بیشتر وقتها سکوت واسه اینه که

 

هیچ کلمه ای نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری،

 

توصیف کنه

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : معنا"سکوت, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 607 تاريخ : 19 / 2 ساعت: 0:34 AM

اینم قسمت پایانی داستانم....

لطفابرای خوندش به ادامه ی مطلب بروید.....

نظریادتون نره....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : تاوان"عشق"پنهان, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 800 تاريخ : 18 / 2 ساعت: 0:46 AM

لطفا برای خوندن ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب بروید.....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : فصل"دو, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 645 تاريخ : 15 / 2 ساعت: 8:51 PM

لطفابرای خوندن به ادامه ی مطلب بروید

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : فصل"دو, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 653 تاريخ : 14 / 2 ساعت: 11:18 PM

لطفابرای خوندن ادامه داستان به ادامه ی مطلب بروید....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : چرا"تاوان", نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 498 تاريخ : 12 / 2 ساعت: 3:30 PM

به اندازه ی گریه ی گنجشک همتونودوست دارم....

فقط نگیدکمه.....چون وقتی گنجشک گریه کنه میمیره

برام دعاکنیدامتحانام داره شروع میشه نمیتونم دیگه زیاد

بیام نت.

راستی منتظرنظراتتون هستم بگیدداستانم چجوری جالب ترمیشه

هرچندمطمئنااگه تاآخرش بخونیدش خوشتون میادپایان تلخ اما

جالبی داره....

بازم میگم دوستتون دارم......

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : دوستتون'دارم, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 503 تاريخ : 14 / 2 ساعت: 10:37 PM

                                           روزپدرپیشاپیش مبارک
 

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : روز"پدر"مبارک, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 476 تاريخ : 11 / 2 ساعت: 0:42 AM

 مرضی جون:خب دیگه بهتره واردبحثای اصلی بشیم.مهریه؟؟؟

پدرجون که تاالان ساکت بود گفت:بهتراین چیزاروخودجووناتعیین کنن.

همه نگاهاشون به طرف من چرخید.چی میگفتم؟؟؟صدوهفتادتابه خاطرتاریخ تولدعشقم،هفتادودوتاشاخه گل رزصورتی بخاطرتولدخودم.

ازچشای همه معلوم بودکه راضی بودن مرضیه جون کرکشیدهنوزم صدای اون کرتوگوشمه پس چی شداون همه شادی؟؟؟چراهمه چی انقدزودگذشت؟

پاشدیه انگشتربرلیان دستم کردبالاخره من نشون شده ی حسام شدم برق شادی توچشماش معلوم بود.نگام افتادبه بهرادجوری نگام میکردانگارپول باباشوخوردم اوف ولش کن بابا.

خواستگاری تموم شدوهمه رفتن منم خیلی خسته بودم رفتم اتاقم که بخوابم.

مامان صدام کرد:النازباورم نمیشه انقدزودعروس شدی،همین دیروزبودقبول شدی تهران غم بزرگی دلموگرفت حالاکلاداری میری تهران.

چشماش پرشداشک دلم گرفت راست میگفت انگارهمین دیروزبودارفتم تهران

دیگه نفمیدم چی شدولی تاچشمموبازکردم دیدم توبغل مامانمم ودارم به شدت گریه میکنم.

-امیدوارم باحسام خوشبخت شی.مبارکت باشه دخترم.

-مرسی مامان.

دیگه رفتم تواتاقم.تاخواستم بخوابم صدای گوشیم بلندشد.وای این دیگه کیه؟؟؟

گوشیموبرداشتم ای جانم حسامه.نمیدونم همه مث منن یامن فقط وقتی عشقم اس میده شادمیشم؟

سلام عزیزم راستی مافردابرمیگردیم تهران.<امشب زیباترازهمیشه بودی>

براش فرستادم:چه قدزود؟نروحسام بمون دیگه خواهش میکنم.

فرستاد:باشه من نمیرم.اخه بهرادکارداره.

اه اه بازم بهرادپسره ی نچسب.

-خب دیگه کاری نداری عزیزم؟

-نه فرداساعت نه صبح کجا؟؟

-گنجنامه رودوست دارم.

-باشه هرجاتوبگی.دوستت دارم.

-منم همین طور.بوس

فرداباهم رفتیم گنجنامه خیلی خوش گذشت.ازکنارحسام بودن احساس آرامش داشتم.موقع برگش گفت:میدونی حسام یعنی چی؟

گفتم:یعنی حس سلامت وآرامش من.

وبعدزودگردنشوازعمق وجودبوس کردم.

-اوا،دختریک دفعه دیگه ازاین کاراکنی جفتمون اون دنیایما.

همه چی خیلی زودگذشت.چه قدلباس عروس بهم میاومد،من که انقدخودم خوشم اومدحسام دیگه میخاست چی کارکنه؟؟؟

مرضی جون اومدداخل آرایشگاه:عروس گلم آماده ای بریم؟ماشالایه تیکه ماه شدی.

چه قدسرم سنگین شده.اوف.

کاش اون شب هیچ وقت تموم نمیشدکاش.

ادامه دارد.....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 540 تاريخ : 8 / 2 ساعت: 8:08 PM

ای بابااین چی داره واسه خودش میگه؟؟؟؟

گفت:النازترخدامن دوست دارم میخامت نه برای یکی دوروزبرای یه عمرزندگی.

چی بایدمیگفتم،نمیدونم چرایک دفعه ای لال شدم یه حسی تودلم میگفت توهم حسام رودوست داری توی این افکاربودم که زدروترمزوازماشین پیاده شد.واچرااینجوری کرد؟داره بارون میاداگه همین جوری بیرون وایسه سرمامیخوره.درماشینوبازکردم وگفتم:سوارشوبریم دیره.

-ببخشیدهمیشه زیاده روی میکنم؛اصلانمیتونم احساساتمو درست بیان کنم.

صداش میلرزیدداشت گریه میکرد.نه نمیخاستم گریه کنه انگارمنم ته دلم واسش میلرزه.

گفتم:آقاحسام شمااتفاقاخیلی خوب احساساتتونوبیان کردین.راستش منم....

دیگه نتونستم حرفموادامه بدم برگشت سمت من باحالت تعجب گفت:حسام،

صداکن مرا،صدای توخوب است.

پس خجالت گذاشتم کناروباصدای بلندی گفتم:حسام بیابریم دیرشده.

بالاخره منورسونددم خوابگاه بیچاره باکلی ترس شماره خودموخونمونو گرفت.

واقعانمیدونم کاش توهمون روزای شیرین باحسام میموندم کاش هیچ وقت روزابه این سرعت سپری نمیشد.کاش...

همه چیزبه سرعت گذشت دوماه بعدخانواده حسام اومدن خواستگاریم.

مامانش زن مسن وبامزه ای بودازهمون جلسه اولی که دیده بودمش اصرارکردبهش بگم مرضی جون.

پدرجون<پدرحسام>مردی متشخص ومتدین بود؛امابرادرش بهرادازهمون روزاول نگاه سنگینشوروخودم حس میکردم لعنتی بااون نگاهاش منومعذب میکرد.بالاخره حسام اومدتوازهمیشه خوش تیپ تره یه شلوارجین آبی غلیظ بایه کت تنگ سرمه پوشیده وای خدای من کراوات چه قدبهش میاد.انقدمشغول تحلیا خانواده ی حسام شده بودم که یادم رفت چایی ببرم.

مامان:النازجام؛مادرچایی روبیار.

چشمی گفتم ووارداتاق پذیرایی شدم.

مرضی جون:به به عروس گلم.چه چایی خوش رنگی.ماشالا

یه لبخندپهن نثارحرفای مرضی جون کردم..........

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : تاوان"عشق"پنهان, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 579 تاريخ : 5 / 2 ساعت: 7:05 PM

اینم بقیه داستانم...لطفابرای خوندش به ادامه ی مطلب بروید

نظربذارین دیگه دوستان

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : تاوان"عشق"پنهان, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 801 تاريخ : 4 / 2 ساعت: 0:22 AM

خبرنامه